بلاگ هاشور

نقد مستند معصومه – برخاستن از دل آتش

مستند معصومه

مستند معصومه به پرونده معصومه عطایی، یکی از قربانیان شناخته ‎شده‌تر اسیدپاشی در ایران می‌پردازد. اسیدپاشی، جنایتی خشن است که بدتر از آن که جان قربانی را تهدید کند، کیفیت آینده زندگی او را هدف قرار می‎‌‌دهد و علاوه بر ناتوانی‎‌هایی که برای او باعث می‎‌‌‌‎‌‌شود (که از دشوارترین‌شان نابینایی است)، او را از «شکل» می‌اندازد و به ‎واسطه همین کیفیت شرورانه و «دیسفیگور» کردن قربانی، بیشتر بر علیه زنان صورت می‎‌‌‌‌‌‌‌گیرد: انگار عقده‎‌گشایی و انتقام‌جویی ذهن توسعه‎ نیافته و سلطه‌طلب است از زنی که تلاش می‎‌‌کند از زیر آن سلطه تاریخی خارج شود و مستقل باشد، و چه عرصه‌ای بهتر از «شکل و صورت»، برای گرفتن انتقام و بهای این استقلال؟

معصومه عطایی، ساکن شه‌رضای اصفهان، در ۲۰ سالگی ازدواج کرد و شش سال بعد از همسرش جدا شد و با تنها پسرش مشغول زندگی شد. او برای این که همسرش به طلاق رضایت دهد مهریه‎‌‌‌‌‌اش را به اجرا گذاشت و سپس در قبال بخشیدن مهریه، همسرش را راضی به طلاق کرد. یک سال و نیم پس از جدایی، پدر همسرش در پایان یکی از برنامه‎‌‌های هفتگی دیدار با نوه‌‎اش، که معصومه هم آن‎ها را همراهی می‎کرد، در هنگام خداحافظی بر روی معصومه اسید پاشید.

معصومه: قربانی نباش!

این که سونا مقدم برای ساخت مستند خود به سراغ معصومه عطایی رفته، از این جهت اهمیت دارد که معصومه، زنی بود که پس از آن‎چه برایش رخ داد، با همه دشواری‌هایی که تصورش هم برای ما دشوار است، نه برای عبارت «ناتوانی» بهای چندانی قائل شد، و نه به واسطه‌ی از شکل‌افتادگی تن به انزوای اجتماعی داد. به همین دلیل، داستان زندگی معصومه عطایی می‌تواند قوت قلب و الهام‌بخش قربانیان دیگر این جنایت وحشیانه، در بازیابی هویت اجتماعی خود، و حتا پاسخی از جایگاهی قدرتمند، به آن ساختار شرور و سلطه‎‌طلب باشد و با این دید، فیلم معصومه با روایت و ثبت این سرگذشت، به یک مستند اجتماعی مهم و تاثیرگذار بدل می‎شود.

در آغاز فیلم فعالیت‎‌های روزانه معصومه به عنوان یک زن-مادر را شاهدیم و این که او، بدون آن که ببیند، چگونه بر دشواری کارهای به نظر ساده ‎ای مثل پختن غذا غلبه می‎‌‌‌‌کند. و بعد، تلخی و دردناکی دیدن چهره‎ ی از شکل‎ افتاده‌اش، که یادآور همان وحشی‎‌گری بدوی و کینه‌توزانه است.

مشهور است که در سینما، مهیب‌ترین خشونتی که می‎‌توان به تصویر کشید، خشونت نسبت به چشم انسان است؛ به دلیل آن که چشم، ابزار دیدن، و آن عضوی است که بیننده به واسطه آن در حال «تماشا»ی فیلم است. بر صورت معصومه، پس از پاشیدن اسید، چشم به آن معنایی که ما همیشه در ذهن داریم باقی نمانده است؛ پوستی سوخته که مثل گدازه‎ های آتشفشانی بر روی جمجمه جاری است که قرار است که «صورت» را تداعی کند، و شکافی در میان آن، که قرار است «چشم» باشد. در یکی از تکان‎ دهنده ‎ترین پلان‎ های فیلم، معصومه داستان روز حادثه را تعریف می‎‌کند و در همان حال اشک از همان شکاف روی صورت، همان چشم باقی‌مانده، جاری می‎‌شود و کنتراست قطره اشک جاری‎ شده بر روی آن صورت از شکل ‎افتاده، توحش و خشونت رخ‎‌‌‌‌داده برای این زن، این انسان را، بیشتر به یادمان می‌آورد.

مستند معصومه

فیلم در ادامه به شکل درستی از احساسات‌گرایی افراطی پرهیز می‌کند و مقاومت و ایستادگی معصومه و بازگشتش به زندگی را به نمایش می‎‌گذارد؛ به نقاشی و سفالگری و موسیقی می‌پردازد و هم‎زمان به سراغ قربانیان دیگر اسیدپاشی می‌رود تا همراه با آن‎ها درخواست جمعی‎شان را از مقامات دولتی، برای اصلاح قوانین ناکارآمد مربوط به جرم اسیدپاشی پیگیری نمایند. در برخورد معصومه با قربانیان دیگر، فیلمساز به ما نشان می‎‌دهد که چگونه بستر فرهنگی و اجتماعی قربانیان، پس از وقوع جنایت و در فقدان رویکرد قاطع و بازدارنده قضایی، می‎‌تواند سرنوشت آن‎ها را میان بازگشت به زندگی و غرق‎ شدن در تراژدی تعیین نماید.

درباره معصومه عطایی می‎‌دانیم که او در سال‎‌های پس از ساخته‎ شدن این فیلم به همراه جمعی از وکلا و پزشکان، انجمن قربانیان اسیدپاشی را به راه انداخت، در فعالیت‎‌های اجتماعی‎‌اش حتا در زمینه مدلینگ هم به فعالیت پرداخت و پس از عمل‎‌های جراحی فراوان، هنوز در انتظار و امیدوار به بازیابی مقداری از بینایی‌اش است.

اسیدپاشی: فاصله‌ی جرم و مجازت

چالش دیگری که برای معصومه (و سایر قربانیان اسیدپاشی) وجود دارد و فیلم به آن می‎‌پردازد، نحوه‎ ی جرم‌‎انگاری موضوع اسیدپاشی در قانون و کیفیت مجازات مجرمین است. به زبان ساده، چنانچه اسیدپاشی منجر به مرگ قربانی نشود، مجازات مجرم به اعتقاد بسیاری متناسب با جرمی که اتفاق رخ داده نیست، و به‎‌‌‌‌‌‌‌‌ویژه درباره آن‎چه که پس از اسیدپاشی بر سر قربانی، چه از نظر روحی و چه از نظر فیزیکی می‌‎آید، به عنوان مثال جبران هزینه‎‌های درمان، این مجازات پاسخگو نیست. همچنین چنانچه قربانیان درخواست قصاص داشته باشند، موضوع از این هم سخت‎‌تر و پیچیده ‎تر می‎شود.

در مورد معصومه اتفاق دیگری هم رخ می‌‎دهد: هنگامی که او تقاضای قصاص مجرم و گرفتن بینایی او را مطرح می‎‌کند، همزمان همسر سابقش حکم حضانت فرزند را به نام خودش می‌‎گیرد و معصومه را تهدید می‎‌کند که تنها در صورتی فرزندش را از او نخواهد گرفت که او از تقاضای قصاص صرف نظر کند.

سونا مقدم در معصومه به خوبی این دوراهی احساسی و دشوار را که معصومه در آن گرفتار آمده، به تصویر کشیده است: در یک سو زنی آسیب‎‌دیده و‎ قربانی خشونت، که مجازات مجرم کم‌ترین خواسته‎‌اش می‎‌تواند باشد، و در سوی دیگر مادری که اگر بخواهد حقش را مطالبه کند، فرزندش را از دست می‎‌دهد. این دو راهی این نکته تلخ را به بیننده یادآوری می‎‌کند که در بستری که پدیده اسیدپاشی رخ می‌‎دهد، خشونت علیه زنان فقط به لحظه وقوع جرم محدود نمی‌‏شود و می‎‌تواند در لایه‌های دیگر و حتا به گاه دادخواهی هم به شکل دیگری خود را نشان دهد.

امروز همه کسانی که در جریان سرگذشت معصومه عطایی بودند، می‎دانند که او در آن دوراهی چه تصمیمی گرفت و حتا امروز او خود در نوشته‎‌هایش (در صفحه اینستاگرامش) به شدت از آن تصمیم دفاع می‎‌‌‌‌‌کند. اما در سکانس پایانی مستند معصومه که او با پسرش به کنار دریا آمده‎ و پسر مشغول بازی است، خانم عطایی لبخندی به دوربین می‎‌زند که در عمق آن تلخی محسوسی نهفته است؛ تلخی اجباری تاریخی در انتخاب میان خود و نقشی دیگر.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *