(فرید میرخانی- ۱۳۹۶):
در مستند لسان الحکما، یحیا میرزا، متولد ۱۲۵۳ خورشیدی، ملقب به لسان الحکما، یکی از نوههای فتحعلی شاه قاجار و فرزند عبدالحسین میرزا شمسالشعرا بود، که در دبیرستان دارالفنون دیپلم طب (پزشکی) گرفت و به طبابت مشغول شد.
پس از آن که در سال ۱۲۷۱ پزشکی فرانسوی برای درمان بیماری چشم ظلالسلطان (پسر ناصرالدین شاه) به ایران آمد و دریافت که در ایران پزشکی که در زمینه چشم تخصص داشته باشد وجود ندارد، دو سال بعد پزشک دیگری را از فرانسه برای آموزش چند پزشک متخصص چشم به ایران فرستاد، که یحیا میرزا یکی از آنها بود و در همان روزگار ناصرالدین شاه قاجار لقب لسان الحکما را به او داد (لسان الحکما پس از پایان سلسله قاجار و الزام حکومت رضا شاه پهلوی در حذف القاب، نام خانوادگی «شمس» را برای خود برگزید: یحیا شمس ملک آرا، که از نخستین چشمپزشکان ایران بود و در سال ۱۳۲۴ درگذشت)
لسان الحکما ۹ فرزند داشت، ۵ پسر و ۴ دختر، که دو تن از پسرانش، محمدقلی و فتحعلی نیز چشم پزشکی را پیشهی خود ساختند. پرفسور محمدقلی شمس، متولد ۱۲۸۴، مدرک دکترای چشم پزشکی خود را از دانشگاه لیون فرانسه گرفت و در همان جا به کار مشغول شد. در سال ۱۳۱۱ برای درمان بیماری چشم رضا شاه پهلوی به ایران دعوت شد و با توجه به شیوع فراوان تراخم چشم در جنوب ایران، رضا شاه از او خواست تا بازدیدی از برخی شهرها داشته باشد. وضعیت دردناک بیماران چشمی در شهرهای مختلف چنان پرفسور شمس را منقلب ساخت، که دیگر به فرانسه بازنگشت و برای خدمت به مردم، در ایران ماند.
پرفسور محمدقلی شمس نخستین عمل پیوند قرنیه در ایران را در سال ۱۳۱۳ انجام داد، با همکاری پزشکان ایرانی و اتریشی تقریبا بیماری تراخم چشم را ریشهکن کرد، انجمن چشم پزشکی ایران را تاسیس کرد و بیمارستان چشم پزشکی فارابی را بنیان نهاد (که هنوز معتبرترین مرکز درمانی بیماریهای چشمی است) و تا زمان مرگش در سال ۱۳۷۵ در ایران ماند و به بیماران خدمت کرد. او را «پدر چشم پزشکی نوین ایران» میخوانند.
پرفسور شمس یک پسر و چهار دختر داشت، که هرمز، پسرش نیز، راه پدر و پدربزرگ را رفت: دکتر هرمز شمس، متولد ۱۳۱۷، او نیز تخصص چشم پزشکی خود را در فرانسه گرفت و به درخواست پدر و خواست خود به ایران بازگشت و به استخدام بیمارستان فارابی درآمد. دکتر هرمز شمس امروز در تهران زندگی میکند و پس از بازنشستگی از بیمارستان فارابی، هنوز هم در مطب شخصی خود به درمان بیماران چشمی مشغول است.
فرید میرخانی: یک پزشک در مقام کارگردان
فرید میرخانی، کارگردان فیلم مستند لسان الحکما، خود پزشک است و در مستند پرتره اش به سراغ دکتر هرمز شمس رفته، که آخرین بازماندهی این سه نسل است، و از زبان وی نگاهی انداخته به گوشهای از تاریخ ایران.
فیلم با تصاویر کوتاهی از چند هنرمند سینماگر، موزیسین و نقاش، که نظرشان را درباره اهمیت چشم و دیدن بیان میکنند آغاز میشود (که البته این پلانها همگونی چندانی با بافت کلی فیلم ندارند). اما فیلمساز یک ایده جالب را با همراهی این هنرمندان اجرا میکند: در پشت عکسی به جامانده از زمان لسان الحکما، وی در زمان اقامتش در فرانسه به خط خود یادداشتی از سر دلتنگی برای خانوادهی خود، و به خط زیبای نستعلیق و با رسمالخط آن روزگار نوشته.
فرید میرخانی این یادداشت را به هنرمندان میهمانش میدهد و از آنها میخواهد که آن را بخوانند. به جز یک نفر (مجید فداییان)، هیچ کدام دیگر موفق نمیشوند بیش از یک خط از این نوشته را روخوانی کنند. این سکانس شاید به فاصله زیاد میان نسلی که لسان الحکما به آن تعلق داشت، با نسل آدمهای امروز اشاره کند و این که چنان انسانی و چنان تعهد و تخصصی، در روزگار امروز اصولا برای بسیاری خوانا و قابل درک نیست.
در ادامه، فیلم پای صحبت دکتر هرمز شمس و خواهرش، نسرین شمس مینشیند و ایشان عکسهایی ناب از آلبوم خانوادگیشان را برای دوربین نمایش میدهند و خاطراتشان را بیان میکنند و داستان زندگی لسان الحکما و فرزندش پرفسور محمدتقی شمس، و خدماتشان به عرصهی سلامت و پزشکی ایران از زبان آنها بیان میشود.
چشم پزشکی به مثابه وطن دوستی
مستند پرتره لسان الحکما به واسطهی ثبت تصویری از سه نسل پزشک از یک خانوادهی شریف، که همگی به کشورشان خدمت کرده و منشا برکت بودهاند، ارزشمند است. جدای از آن، فیلم لسان الحکما این نکته بسیار مهم را در لایههای زیرین خودش جای داده است که قدرت، بر خلاف آن چه ما به آن عادت کردهایم، چگونه میتواند الزاما منشا فساد و تباهی نباشد: میشود مثل لسان الحکما «شازده» بود و وصل به خانواده سلطنتی و سرچشمههای قدرت، اما همزمان «میهن پرست» بود و به جای غوطهورشدن در لذت قدرت و سواستفاده از آن، از موقعیت خود و تمکن مالی برای به دستآوردن تخصصی بهره برد و آن تخصص را برای خدمت به مردم سرزمین خود به کار برد و فرزندانی هم تربیت کرد که همین راه را بروند.
در جایی از مستند لسان الحکما فیلمی آرشیوی میبینیم از پرفسور محمدقلی شمس، که سالها بعد با به یادآوردن خاطره بازدیدش از شهرهای جنوبی و دیدن مردمانی که به دلیل تراخم چشم، در آستانه از دست دادن بیناییشان بودند، به شدت گریه میکند. گریهی این مرد شریف، همان چیزی است که یک ملت درمانده به آن نیاز دارد: قدرت، تخصص، و مهمتر از همه، وطن دوستی.
دکتر هرمز شمس ازدواج نکرده و فرزندی ندارد، و بدین ترتیب ما نمیدانیم که آیا باید او را پایان سه نسل از پزشکان حاذق و انسانهای شریفی دانست که عمر خود را صرف توسعه انسانی سرزمین خود نمودند، یا شاگردانی از تبار ایشان و پدر و پدربزرگشان برای ما باقی ماندهاند که پا در راه اساتید خود بگذارند و در روزگاری که آمارهای تکاندهندهای از مهاجرت متخصصان و به ویژه پزشکان به گوش میرسد، سفر نکنند و بمانند و شمع امید را در سرزمین ما روشن نگاه دارند؟