عنوان فیلم ایمو اشاره به یکی از نرمافزارهای کاربردی (اپلیکیشن) مشهور تماس تصویری دارد (IMO) و خود فیلم هم اثری است درباره «مهاجرت» و رابطه آدمها. حمید، جوانی در آستانه ازدواج است که از شهرستانی دور از پایتخت، پارسآباد در استان اردبیل، برای کار به تهران میآید و در کافهای مشغول به کار میشود. او خوشحال است که به مدد تکنولوژی، میتواند با مریم، نامزدش، از راه ایمو و به شکل تصویری در ارتباط باشد تا دلتنگیاش کمتر شود.
بنابراین با فیلمی طرفیم که قالب اصلیاش، داستان بارها استفاده شدهی «جوان شهرستانی ساده در پایتخت» است و افتادن به ورطهی کلیشههای مشهور از اصلیترین تهدیدهای اینگونه فیلمهاست. آیا ایمو ، فیلمی متعلق به «سینمای هنر و تجربه»، و اولین فیلم هاشم مرادی، که پیش از این به عنوان فیلمبردار در سینما فعالیت میکرده، بر بستر همان کلیشهها ساخته شده یا از آنها جلوتر میرود و اتفاق دیگری در فیلم افتاده است؟
ایمو: تصور رابطه و چشم نگران
یکی از عناصر اصلی فیلم، خود «ایمو»ست. حمید فیلم ایمو و نامزدش دو تا از آن آدمهایی هستند که برای جبران دلتنگیشان با هم تماس تصویری میگیرند و گوشی تلفن را مثل گلدان روی طاقچه در گوشهای میگذارند و اوقاتشان را با هم سپری میکنند تا از هم باخبر باشند و دلتنگیشان هم کمتر شود. بنابراین بخشی از فیلم، که در حقیقت تصویری است که مریم از شرایط حمید در تهران دارد، از زاویه ی دید دوربین ِ گوشی تلفن روایت میشود، که زاویه ی قرارگیری اش هم یادآور دوربینهای مداربسته و امنیتی است، انگار که دختر از آن بالا نامزد عاشق پیشهاش را زیرنظر دارد که دست از پا خطا نکند و «دخترهای تهرانی دلش را نبرند!» این پلان ها و این زاویه دوربین، از انتخابهای درست فیلمساز و از نقاط قوت فیلم است.
تصویر دیگر از شرایط حمید، تصویری است که ما به عنوان بیننده از او در اتفاقات روزمره زندگیاش میبینیم. و بدیهی است که این دو تصویر با هم منطبق نیستند. میدانیم که پدیده تماس تصویری در این روزگار، هر اندازه که کمبودهای نامه و تلفن صوتی و ایمیل و… را پر کرده باشد و به ما این تصور را بدهد که از حال و زندگی مخاطبمان، با مشاهده زندگی روزمرهاش باخبریم، اما کماکان ابژه، آن کسی با او صحبت میکنیم، «حضور» ندارد و اطلاعات دو طرف از یکدیگر در نهایت محدود به کادر بستهی دوربین گوشی تلفن است و آنها ممکن است هرگز از آنچه در بیرون از این کادر در زندگی هر کدامشان میگذرد باخبر نشوند.
تصویر ایمو/مریم از حمید هم، تصویری بسته و با اطلاعاتی محدود است و اغلب بیانگر فضایی شاد و موفق و پر از امید به آینده: تصویر ایدهآل. تصویر بیرون از این کادر بسته را، که دارای اطلاعات بیشتر از زندگی حمید و نزدیکتر به واقعیت است، ما به عنوان بیننده نظاره گریم. و البته در جایی از فیلم، دنیای ایدهآل ِ پشت دوربین گوشی تلفن، به سمت دنیای واقعی سُر میخورد و زاویه دید مریم، از کادر «ایمو» خارج میشود و در کنار نقطه دید بیننده قرار میگیرد تا بیشتر با واقعیت زندگی و شرایط نامزدش در تهران آشنا شود.
مهاجرت: مرد خوب در برابر همه آن آدمهای همیشگی
اما در شهر بزرگ بر حمید چه میگذرد؟ یا: «سرنوشت آن جوان شهرستانی ساده در تهران به کجا رسید؟»
فیلمساز جهان حمید در تهران را در کافهای که در آن کار میکند تشکیل میدهد و از زندگی احتمالی او در خارج از آن کافه، ما چیز زیادی نمیبینیم. در نتیجه رویدادها و مقدمهچینی و نتیجهگیری فیلم هم در همین جهان/کافه اتفاق میافتد. انتخاب کافه به عنوان لوکیشن داستان، (به جز این که انتخاب کمهزینهتری برای یک فیلم مستقل و کمبودجه است) البته به دلیل ماهیتش نیز هست: کافه محل مراجعه آدمهای گوناگون از طبقات مختلف اجتماعی است که یک شخصیت در ارتباط با هر یک از آنها میتواند به موضوعی کلیتر اشاره کند.
حمید مردی است در آغاز ذوقزده (که اصرار دارد به سرعت لهجهاش را اصلاح کند و فارسی حرف بزند)، با پشتکار، متعهد و درستکار و قابل اعتماد، باهوش، و البته با ذهنیتی وابسته به خاستگاهش، بهویژه در ارتباط با زنان. میشود برای توضیح این ویژگیاش از کلمههایی مثل سنتی، متحجر و متعصب استفاده کرد، اما از قضا یکی از نقاط قوت ایمو همین است که شخصیت اصلیاش مقداری از همه اینها را در خودش دارد، اما نمیتوان او را به طور کامل سنتی، یا متحجر، یا متعصب دانست.
مطابق روال مرسوم این ژانر (ژانر «یک شهرستانی در شهر بزرگ») ویژگیهای شخصیتی حمید، در برخوردش با آدمهای گوناگون معرفی میشود، و اینجا جایی است که پای کلیشه ها به میان کشیده میشود: زن خیابانی معصوم و مظلوم، جوانان سرخوش بیملاحظه، زن افسرده و مرموز، دستفروش فقیر اما بلندطبع، دوست نادرست و دغلکار؛ اینها همگی تیپهای آشنایی هستند که در فیلمهایی با موضوع مشابه هم دیده میشوند.
نکته مثبت درباره ایمو اما این است که از یک طرف از این تیپ های شخصیتی به اندازه مناسب و قابل قبولی بهره برده، و از طرف دیگر، هوشمندی شخصیت اصلی فیلم باعث شده که در مواجهه با برخی از این آدمها، موقعیتهای متفاوت و همچنین چند سکانس طنزآمیز جذاب خلق شود که از امتیازات فیلم محسوب میشوند، مثل شخصیت پسری که هر روز با دختر جدیدی به کافه میآید و فقط املت سفارش میدهد، یا سکانس دستگیرکردن دزد، که از جذابترین قسمتهای فیلم از کار درآمده است.
بازگشت: پرستوها چه باید بکنند؟
در مقابل اما، متاسفانه سکانس کلیدی فیلم که در آن سرنوشت داستان و شخصیتهای آن مشخص میشود، اجرایی سرسری و شتابزده دارد (هم از نظر فیلمنامه، هم بازیها و هم تدوین) که حتا در حد خود فیلم هم نیست و به پایان فیلم لطمه زده است. همچنین نظریهای که فیلمساز (از زبان شخصیت اصلیاش) در انتهای فیلم، و به استناد همان سکانس کلیدی مذکور، در رابطه با جایگاه زنان در شهر بزرگ ارائه میکند، برخاسته از ذهنی مردانه و حاوی تبعیض جنسیتی است، که ظرفیت ارائه چنین نظری از ظرفیت یک فیلم ساده و جمع و جور مثل ایمو و خردهداستانهای سرراست و قابل پیشبینی آن، خیلی بیشتر است.
عنوان این نوشته، الهام گرفته از فیلم پرستوها به لانه برمیگردند به کارگردانی مجید محسنی است که در سال ۱۳۴۲ ساخته شد و از اولین نمونههای مهم فیلمهایی است که با موضوع مهاجرت از روستاها یا شهرهای کوچک به تهران ساخته شدند. در آن فیلم شخص مهاجر پس از آن که پدرش مقداری از «خاک وطن» را برایش فرستاد منقلب شد و به لانه بازگشت. اما واقعیت و گذشت زمان نشان داد که موضوع به این سادگیها هم نیست و پرستوها به همین راحتی، مثل آنچه که در ایمو رخ میدهد، قید تهران را نمیزنند و به لانه برنمیگردند، که اگر برمیگشتند وضعیت و بافت اجتماعی فعلی تهران، اینی که امروز هست نبود.
اما در مجموع ایمو به عنوان فیلمی مستقل و کمهزینه، با داستانی ساده و بدون پیچیدگی، کم لوکیشن و بدون بازیگر سرشناس (که همه این مولفه ها در سینمای ایران فیلم را اصطلاحاٌ به نمایش در «گروه هنر و تجربه» سوق میدهد)، اما فیلم قابل قبولی است که به دلیل موضوع و شکل اجرایش از قضا میتواند سرگرم کننده باشد و با مخاطب عام هم ارتباط برقرار کند و بحث هایی را هم باعث شود، و همه این ها را میتوان به حساب موفقیت فیلم و هاشم مرادی گذاشت.