فیلم مستند میدان جوانان سابق
آنهایی که نیمه دوم دهه ۱۳۷۰ را به یاد دارند، حتماً یادشان هست که برای خیلیها، «خریدن روزنامه» اولین و مهمترین کاری بود که در آغاز روز باید انجام میشد. در ساعات اولیه صبح جلوی دکههای روزنامهفروشی ازدحام و شور و غوغایی برپا بود. مردم قبل از رسیدن روزنامهها جمع میشدند و بحثهای آتشین مربوط به وقایع روز در گروههای دو- سه نفره در جریان بود.
با رسیدن روزنامهها، موج خرید شروع میشد و برخی روزنامهها را مردم از دست هم میکشیدند. ربع ساعت نگذشته، چیزی از روزنامههای پرطرفدار باقی نمانده بود و هر نفر، با دستکم پنج-شش روزنامه در دست، به محل کارش میرفت. تجمعات بعدی، در محل کار افراد تشکیل میشد: روزنامههای خریداریشده روی میزها پهن میشد و همه، در حال خواندن و تحلیل اخبار بودند و تا ساعتها این شور و هیجان جاری بود. و فردای آن روز، همه این شور و االتهاب باز از سر گرفته میشد.
تاریخ مطبوعات ایران چنین دورهای را هرگز به خود ندیده بوده است. تعداد و تنوع عناوین روزنامهها در آن دوره، در تاریخ مطبوعات ایران بیسابقه بود. امروز، ظهور و قدرت و سیطره رسانههای دیجیتال از یک طرف، و ساختار سیاسی و اجتماعی از طرف دیگر، تکرار چنان دورهای را در آینده هم، بسیار ناممکن جلوه میدهد.
در پس ِ چنین شور و جنب و جوشی، بیشک روزنامهنگارانی قرار داشتند که نیروی محرکهی این هیجان آتشین بودند، و فیلم مستند «میدان جوانان سابق» ساخته مینا اکبری به سراغ داستان آنها رفته است. بهانه، قطعه عکسی است که هفتاد و چند نفر از این روزنامهنگاران در سال ۱۳۷۶ به یادگار در میدان جوانان تهران در کنار هم گرفتهاند. مینا اکبری ۲۱ سال بعد به سراغ عکس رفته و به ما میگوید که امروز، از آنها که در آن عکس بودهاند، تنها ۶ نفرشان هنوز روزنامهنگار باقی ماندهاند.
هر چیزی به جز روزنامهنگاری
این که چه شد که چنان شد، برای کسانی که تاریخ معاصر ایران –به ویژه این بیست و چند سال- را زندگی و دنبال کردهاند، حتا اگر خیلی قابل بیان نباشد، چندان ناشناخته و مبهم نیست. مینا اکبری هم در فیلمش سعی دارد تا در قالب اشاراتی گذرا و کوتاه –از زبان خودش یا آدمهایی که به سراغشان رفته- روایتی از آن چه که رخ داد ارائه نماید.
نیوشا توکلیان (که در آن دوره برای روزنامههای عصر آزادگان، نشاط و زن عکاسی میکرد) نسل جوان آن زمان را به جوانی تشبیه میکند که در خانهای بتنی و بدون پنجره زندگی میکرد، و با ناگهان با دیدن روزنهای در دیوار آن خانه، نوری از امید به زندگیاش تابید. ماشاالله شمسالواعظین (از مشهورترین روزنامهنگاران آن دوران و سردبیر روزنامههای جامعه و توس) اما تلویحاً بیان میکند که جامعه در آن زمان آمادگی این حجم و سرعت تغییرات را نداشت: «پیروزی زودرس اصلاحطلبان آفت خودشان شد. وقتی حذف میکنید، حذف میشوید.».
و خود مینا اکبری در گپی که با لیلی فرهادپور (دبیر سرویس اجتماعی روزنامههای توس و عصر آزادگان، که امروز به بازیگری رو آورده) میزند، میگوید که در آن زمان «یادمان نبود که در زمین دموکراسی، فقط تیم ما نبود که بازی میکرد.»
آدمهای فیلم مینا اکبری، که بیشترشان از روزنامهنگاری در آن روزگار، امروز به موقعیت دیگری «پناه بردهاند» (و شاید حتا بشود گفت که «پنهان شدهاند»، مثل سیما سعیدی (نویسنده روزنامههای زن و عصر آزادگان)، که در خارج از شهر کافهای به راه انداخته، که مینا اکبری از موقعیت او با عنوان گزندهی «مهاجرت به درون» یاد میکند)، این آدمها با وجود موقعیت متفاوتشان، همگی یک وجه اشتراک مشخص دارند: گونهای تلخکامی و سرخوردگی.
آنها به کسانی میمانند که در یک رقابت/بازی (که با سرخوشی ِ ناشی از فرض ِ قدرت اکثریت، انتظار پیروزی سادهای را میکشیدهاند)، ناگهان توسط نیروی ناشناخته و قدرتمندی که رقیبشان به کار گرفته، از بازی به بیرون مکیده شده و به دوردست پرتاب شده باشند؛ پرتابشدن و افتادنی دردناک، که همان تلخی و سرخوردگی را برایشان رقم زده و بعد هم ترجیح دادهاند که هر یک در گوشهای «به درد خودشان برسند».
در بین آنها احمد غلامی (که از او با عنوان «روزنامهنگاری که روزنامهنگار ماند» در فیلم یاد میشود و امروز، سردبیر روزنامه شرق است)، شاید از همه جانسختتر بوده که هنوز هم کار روزنامهنگاری میکند. او از علاقهاش به فوتبال میگوید و این که به عنوان «مدافع» در تیم بازی میکند. این، استعارهای گویا از وضعیت و جایگاه امروز اوست: این که به بازی ادامه داده، اما یاد گرفته که به جای ایفای نقش مهاجمی سرخوش، مدافع تیم باشد: چرا که هر تیم فوتبالی پیش از آن که برنده شود، نخست باید نبازد.
درختهای خشک ِ شمسالواعظین
موقعیت استعاری و تصویری دیگری که مینا اکبری در فیلمش به تصویر کشیده، موقعیت و شرایط امروزی ماشاالله شمسالواعظین است: او را میبینیم که در جایی دور از شهر، در میان دشتی خشک و برهوت، خانهای ساخته و به باغداری و کشاورزی مشغول است. شمسالواعظین هرس درختان را (که دلمشغولی این دورانش است) با «هرس جامعه» مقایسه میکند (که هدف و انگیزهاش در دوران روزنامهنگاریش بوده). نگاهی به دور و برش که بیندازیم، که مخاطبان و همراهانش در این «هرس کاری جدید»، درختانی بی آزار و بی زبانند و چند کارگر ساده، و جامعهی پیرامونش هم برهوتی در ناکجاآباد، او را هرچند امیدوار و زنده، اما به همان اندازه تلخ و جدافتاده مییابیم.
«میدان جوانان سابق» مستند شسته و رفته و صادقانهای است که اهمیتش، در ثبت خاطرات و تاریخ شفاهی دورهای است که انگار قرنها از آن گذشته است. این فیلم (که در حد فاصل سالهای ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۷ تولید شده)، از آن دسته فیلمهای مستند و اجتماعی است که شاید فقط یک بار، و در یک موقعیت خاص بتواند ساخته شود.
جدای از آن که فیلم، امروز و در سال ۱۴۰۲ شاید حتا امکان ساختهشدن نداشته باشد، اگر هم ساخته شود، مشخص نیست که وضعیت همان آدمها (از نظر ارتباطشان با جامعه و دلمشغولیهای فرهنگی و اجتماعیشان) امروز و یا پنج سال دیگر چگونه خواهد بود؟
مینا اکبری فیلم مستند میدان جوانان سابق را با یک ایدهی سینمایی درست و قشنگ پایان میدهد، که اما به همان اندازهی سرنوشت شخصیتهایش، در خود حسرت و تلخکامی دارد: او سعی میکند تا همان عکس سال ۱۳۷۶ را، با همان قاببندی، با آدمهای باقیمانده دوباره بگیرد و از آنهایی که ماندهاند میخواهد که سعی کنند در همان جایی در قاب بایستند که در آن سال ایستاده بودند. نتیجه، انگار عکسی است از لشگری شکستخورده و متشتت، که لبخند روی صورتهایشان، چیزی از ابهام و ناپایداری ِ گزندهی موقعیتشان نمیکاهد.