الصاق
صابر غرضی، کارگردان «الصاق»، دانش آموخته ی جامعه شناسی است و در گفت و گویی که با شهاب حسینی (به عنوان مدیر «اندیشکده مستقل فرهنگ و هنر» دارد «الصاق» را ماحصل یک سال مشاهده و پرسه زدن در خیابان های تهران عنوان می کند. (این گفت و گو را هم می توانید در آغاز و پایان نمایش فیلم در هاشور به تماشا بنشینید).
فیلم ۱۶ دقیقه ای «الصاق»، فیلمی تجربی است که دوربینش، همچون چشم کارگردانش در گوشه و کنار دیوارها و خیابان های شهر چرخیده و تصویرهایی را از نقاشی های دیواری، بیلبوردها، تابلوی مغازه ها، رهگذران، دیوارنوشته ها، تبلیغات فیلم ها و سریال ها، شعارهای مذهبی و… ثبت کرده است. خود کارگردان در همان گفت و گو می گوید که آن چه برایش در تصاویر تبلیغاتی شهر جالب توجه بوده، چهره های خندان موجود در تبلیغات بوده که انگار به مخاطب می گویند که با تهیه کردن محصول آن ها، خوشحالی را تجربه خواهند کرد؛ اما شهری که زندگیش پیرامون این تصاویر در جریان است شاید حال و هوای دیگری داشته باشد.
با این حال بسیاری از تصاویر انتخاب شده از المان های شهری، بیننده را به متن پیام و نوشته های رویشان ارجاع می دهند: از تبلیغ مراکز زیبایی تا مشاوره های مربوط به سلامت روانی و تبلیغ موسسات تخلیه فاضلاب، تا شعارهای سیاسی و یادبود مناسبت های اجتماعی و نام فیلم ها و سریال ها.
این تصاویر در فیلم همراه شده است با صدای چند نفر (که تصویرشان را نمی بینیم) و هر کدام داستانی دارند: از مردی که در یک مرکز ترک اعتیاد از اعتیاد به الکل می گوید و این که «این دنیا برای الکلی کافی نیست»، پسری که دوست دخترش رهایش کرده و مات و مبهوت مانده است، دختری که مادربزرگ مرده اش به خوابش می آید و از رازهای جهان پس از مرگ می گوید، تا دختربچه ای که از عشق خوشش نمی آید.
به این ترتیب «الصاق» در حقیقت کولاژی است شکل گرفته از آن تصاویر شهری و این روایت ها و خرده داستان های آدم ها، که به هم «الصاق» شده اند. که بدیهی است در هر فضایی (از اتاق های یک خانه تا خیابان های یک شهر و تمام دنیا) می توان این کولاژ را ساخت و آن چه اهمیت دارد و باعث شکل گیری یک اثر «سینمایی» موفق (و مهم تر از شکل گیری، برقراری ارتباط آن با جهان بیننده) می شود، لمس کردن «درون مایه» و کلید ورود به جهان معنایی فیلمساز خواهد بود.
فیلمساز در گفتگویش با شهاب حسینی، فیلتر عجیبی برای ورود به جهان فیلمش تعیین می کند: او می گوید پیشنهادش این است که اگر بیننده ای با پوستر فیلم ارتباط برقرار کرد و آن را دوست داشت، فیلم را هم ببنید و اگر پوستر فیلم را دوست نداشت، “اصلا” فیلم را نبیند. پوستر فیلم، بیشتر نشانگر بافتی است که در بستر آن نشانه خاصی، به جز یکی دو تکه ی باقی مانده از متن های تبلیغاتی و… دیده نمی شود. این «بافت» البته ترکیب بندی موزون و درستی دارد و دیدنش علاوه بر این که چشم را آزار نمی دهد، لایه ی معنایی خاصی را هم به ذهن متبادر نمی کند، که خب، با استناد به پیشنهاد خود فیلمساز، می توان با همین فیلتر با فیلم هم روبرو شد: کولاژی با ترکیب بندی درست، که می توان با آن ارتباط برقرار کرد یا نکرد. اما این را نمی توانیم نادیده بگیریم که برای برقراری ارتباط با «الصاق»، باید «واژگان» روی بیلبوردها را «بخوانیم»، به قصه های که گفته می شود «گوش کنیم» و تلاش کنیم تا میان این متن ها و آن قصه ها با تصاویر پراکنده ای که شاهدیم ارتباطی برقرار کنیم تا بتوانیم از روی این پل به جهان فیلم ساز وارد شویم. زمان کوتاه فیلم این مزیت را دارد که اگر نتوانیم این ارتباط را برقرار کنیم هم، زمان زیادی را از دست نداده ایم.
*