(مجتبا اسماعیل زاده- ۱۴۰۰)
«نه برادر، خود را نباخته ام. کار من اول با ناچاری سرگرفت، بعد از آن با غرور دنباله گرفت، چند گاهیست که با عقل حلاجیاش میکنم. و در آخر هم خیال دارم با عشق تمامش کنم.» (کلیدر- محمود دولت آبادی)
اینها را گل محمد کلمیشی (گلممد) میگوید؛ شخصیت اصلی رمان کلیدر اثر محمود دولتآبادی، طولانیترین رمان فارسی، که در آن جوانی از کردهای ساکن روستاهای فقیر و خشک اطراف سبزوار، نخست برای دفاع از خود به مبارزه با سران محلی میپردازد و پس از اسارت و بعد هم فرار از زندان، با اربابان و مقامات حکومتی مبارزه میکند و در نهایت مانند قهرمانی مردمی در کنار همراهانش کشته میشود.
فیلم مستند شرق وحشی ساخته مجتبا اسماعیلزاده درباره گلمحمد کلمیشی است؛ نه قهرمان رمان مشهور دولت آبادی، که آن گلمحمدی که در واقعیت وجود داشته و به قول گفتار فیلم، مثل یک «داستان زیرخاکی» در بین آن منطقه و مردمش است.
فیلم با معرفی شهر سبزوار و چهرههای نامدارش، از ابوالفضل بیهقی تا محمود دولتآبادی، آغاز میشود و به قهرمان داستانی شهر، گل محمد کلمیشی میرسد. فیلم مبتنی بر مصاحبهها و تاریخ شفاهی است. از پژوهشگران فرهنگ بومی، تا اهالی و آدمهای کهنسالی که هر یک روایت خود را دارند، و از همه جالبتر، بازماندگان شخصیتهای اصلی داستان، یعنی خانواده کلمیشی و خانوادهی ارباب آن زمان.
این جا هنوز دامنهی کوه کلیدر است
در حالی که بسیارند کسانی که گل محمد کلمیشی را یک شخصیت خیالی و داستانی و مربوط به رمان کلیدر میپندارند و اصولاً از این که چنین شخصی در واقعیت وجود داشته بی خبرند، پیداکردن و ثبت خاطرات و حرفهای وابستگان نسبتاً نزدیک به وی، کار پژوهشی ارزشمندی است که در فیلم مستند شرق وحشی صورت گرفته است.
در فیلم حرفها و خاطرات نوهی دختری گل محمد و برادرزادهی او (پسر خان محمد) و همچنین فرزند علی اکبر ارباب (ارباب آن زمان روستا و یکی از کسانی که در کشتن گل محمد نقش داشتند و بعدها خود توسط خان محمد کشته شد) را میشنویم و شرایط زندگی آنها را نیز به تماشا مینشینیم. نکتهی جالبی که به چشم میخورد، اختلاف طبقاتی و سطح مالی زندگی این آدمهاست که پس از گذشت حدود ۸۰ سال از آن روزگار، هنوز به همان اندازه با هم اختلاف دارد و فرزند ارباب، زندگی بهتری به نسبت نوادگان گل محمد دارد. اما جالبتر این است که هر دوی این زندگیها در بستری روستایی و توسعه نیافته و آکنده از محرومیت و کمبود امکانات جریان دارند.
انگار میتوانیم همین بازماندگان را در زمان به عقب ببریم و به زمان نبرد ارباب و گل محمد برسیم و دریابیم در حالی که یکی خود را ثروتمند میدانسته و آن یکی خود را یاغی و طالب حقوق ضعفاء، چه اندازه هر دوی آنها به نسبت آن چه که در سطوح بالای جامعه و فرضاً شهرهای بزرگ میگذشته در محرومیت و توسعه نیافتگی گرفتار بودهاند و افسانه نبرد تاریخی ایشان با هم، انگار بیش از یک بازی بیهودهی روزگار نبوده است.
در رمان کلیدر شخصیتی به نام ستار در داستان داریم که فعال سیاسی است و عضو حزب توده، که به دوست و همراه گل محمد بدل میشود و به فعالیتهای او رنگ و جهت مبارزاتی میدهد. ستار، شخصیتی داستانی و منحصر به رمان است و در شرق وحشی میبینیم که مبارزهی گل محمد، با ظالمی بوده که میشناخته و او را مسئول حقارت اجتماعی و کمبودهای جامعهی پیرامون خود میدانسته، و جز این هیچ سمت و سوی سیاسی دیگری نداشته است.
اما به هر حال جدال و نبرد گلمحمد کلمیشی با زورگویان اطرافش، از او در سرزمین خود قهرمان و اسطورهای ساخته که جای خود را در فرهنگ بومی آن مردم نیز باز کرده و به جز رمان کلیدر –که شاخصترین اثر شکلگرفته بر مبنای این شخصیت است- ترانهی مشهور «ننه گل محمد» از فولکلور آن منطقه شهرتی فراگیر پیدا کرده است. مجتبا اسماعیلزاده در فیلمش مجموعهای از اجراهای مختلف این ترانه، از اجرای مریم آخوندی همراه با گروه بانو در آلمان، تا اجرای محمد بحرانی در برنامه تلویزیونی خندوانه را گردآوری کرده است.
شرق وحشی: یک پژوهش منصفانه
به طور کلی ویژگی مهم شرق وحشی به عنوان یک مستند پژوهشی و تاریخ شفاهی، ثبت گفتههای هر دو گروهی است که یکی، گل محمد و یارانش را قهرمان، شریف و حامی فقرا و ضعفا میدانند و گروه دیگر (که البته تعدادشان کمتر است)، از او صرفاً به عنوان یاغی و راهزنی یاد میکنند که به دلیل آن که نتوانست با صاحبان قدرت پیوند و اتحادی برقرار کند، بر علیه آنها شورید. فیلم به درستی دست به قضاوت میان گفتههای این دو گروه نمیزند تا وجه پژوهشیاش معتبر باقی بماند.
از گل محمد کلمیشی تنها یک عکس در تاریخ باقی مانده است، عکسی عجیب، که در آن سه جسد بسته شده بر روی تختهای چوبی –که یک تفنگ برنو هم به آنها تکیه داده شده و احتمالاً سلاحشان بوده است- و یک سر ِ جداشده از تن –که آن هم بر روی تیری چوبی برافراشته شده است- در وسط قاب تصویر قرار دارند و در هر طرف ِ راست و چپ این اجساد، شش نفر با لباس نظامی، سرباز و درجهدار، برخی با غرور و احساس پیروزمندی، و برخی با بیتفاوتی، ایستادهاند و به دوربین نگاه میکنند.
جسدها تازهاند و خون روی لباسهایشان را در بر گرفته. پیکرشان خاکی و در صورتشان درد و رنج قبل از مرگ آشکار است؛ شمایل کاملی از شکستخوردگان یک نبرد نابرابرند. جسد وسطی، گل محمد است در پایان زندگی و آغاز افسانه؛ تنها تصویری که در حدود سال ۱۳۲۵ از او ثبت شده، که اما تصویری آرمانی به نظر میرسد برای آفرینش افسانهی یک یاغی انقلابی.