این که شما شبی به مهمانی بروید و زن و مردی از دوستانتان را ببینید که به شما بگویند: «ما از هم جدا شده ایم، اما هنوز داریم با هم زندگی میکنیم»، و بعد تصمیم بگیرید که یک فیلم مستند درباره این آنها بسازید، فرصت بدی نیست و میشود از آن برای ساخت یک فیلم قابل اعتنا استفاده کرد. فیلم مستند «صحنههایی از یک طلاق» ساخته شیرین برق نورد و محمدرضا جان پناه این چنین شکل گرفته است.
دیرزمانی از روزگاری که واژه «طلاق» در جامعه ما –دستکم در جامعه شهری- اتفاق یا پدیدهی عجیبی تلقی میشد سپری شده است (هشت سال پیش و در زمان تولید فیلم مستند «صحنههایی از یک طلاق» هم شرایط کمابیش همین بوده است). طلاق، شانه به شانهی «ازدواج»، به عنوان یک واقعیت/موقعیت اجتماعی رشد کرده و شکل گرفته و همزمان روانشناسان و جامعهشناسان و هنرمندان هم هر کدام به زبان و انگیزهی خودشان آن را بررسی و تحلیل کردهاند و حاکمیت هم تمام تلاشش را کرده تا وزنهی طلاق، سنگینتر از ازدواج نشود و اما آمار واقعی، نشان میدهند که نتایج معکوس است و امیدوارکننده (از باب ایشان) نیست و طلاقها، به راه خود ادامه میدهند.
از طرف دیگر همواره دو نظر و بحث عمومی درباره کارکرد و نقد سینمای مستند وجود داشته، این که یک فیلم مستند در هنگام ثبت آن چه که موضوع خود قرار داده است، آیا باید صرفاً راوی و تصویرگر باشد و نتیجه و جهتگیری را به مخاطب واگذار کند؟ یا این که کارگردان یک فیلم مستند میتواند، یا حتا «باید»، که موضع و جهت خود را درباره آن موضوع مشخص کند و به ذهن مخاطب هم جهت دهد؟
بر مبنای این دو مقدمه (دربارهی موضوع طلاق و رویکرد یک اثر نسبت به آن)، فیلم مستند «صحنههایی از یک طلاق» موضوع خاص و جدیدی ندارد و حالا باید ببینیم که رویکردش به این موضوع/موقعیت چیست؟ سازندگان فیلم تا حد زیادی رویکرد «صرفاً روایتگربودن» و «قضاوت نکردن» را برگزیدهاند و در نتیجه، تحلیل و نتیجهگیری را (شاید به درستی) به بیننده واگذار کردهاند و باید ببینیم ما به عنوان بیننده و یا یک –به عنوان مثال- روانکاو چگونه با این روایت روبرو میشویم؟ از یک طرف دیگر، هر فیلمی به هر حال یک اثر نمایشی است و باید ببینیم فیلم از وجه نمایشی/دراماتیک چه ویژگیهایی دارد؟
صحنه هایی از یک طلاق، نه چیزی بیشتر!
«صحنههایی از یک طلاق» درباره زن و مرد جوانی است به نام مریم و عباس (که همسرش و دوستانش او را «باشو» صدا میکنند)، که در پنجمین سال زندگی مشترکشان، تصمیم میگیرند «برای بهترشدن رابطهشان» از هم جدا شوند، اما پس از طلاق برای مدتی کماکان با هم زندگی کنند. بر اساس نشانههای موجود در فیلم، آنها به طبقه متوسط شهری تعلق دارند که در آپارتمانی کوچک متعلق به پدر مریم زندگی میکنند.
برگ برنده و فرصتی که سازندگان فیلم روی آن حساب کردهاند، دوستیشان با این زن و مرد است و این که دوربین آنها میتواند در موقعیتی اینچنین –که دستکم از نظر احساسی موقعیت دشواری است- به درون این رابطه نفوذ کند و از چند و چون آن سر در بیاورد. اما واقعیت این است که آن چه دوربین آنها ثبت کرده، مجموعهای از موقعیتها و حرفهای کلی و تکراری است، که برای کسانی که به هر شکلی با موضوع طلاق سر و کار داشتهاند، بسیار آشنا به نظر میرسد؛ عبارتهایی مثل «هیچ مشکلی با هم نداشتیم» یا «فقط زندگی احساسی نداشتم»، پوششهایی آشنا در داستانهای مربوط به طلاق است، که سازندگان فیلم نتوانستهاند به عمق آنها رسوخ کنند.
به عبارت واضحتر، یا کارگردانان فیلم نتوانستهاند از این موقعیت (ورود دوربین به حریم سوژهها) استفاده کنند و یا دوستانشان بیشتر از این به آنها اجازه ورود به حریمشان را ندادهاند. در یکی از صحنههای فیلم باشو در پاسخ به سوالی که محمدرضا جهان پناه از او میپرسد، میگوید: «نمیتوانم راحت حرف بزنم. چون مریم بعداً میبیند و ناراحت میشود.» این صحنه و این حرف دقیقاً نشانگر همان چیزی است که فیلم از آن رنج میبرد: یعنی بر خلاف این تصور که دوربین به عمق این رابطه نفوذ کرده و میتواند که آن را حلاجی کند، فیلم نمیتواند –یا اجازه ندارد- که از سطح همان ماجراهای آشنا و مشترک بین همه موارد مشابه، بیشتر به عمق برود.
این که مریم و باشو تصمیم میگیرند پس از جدایی مدتی را با هم در یک خانه زندگی کنند، میتواند شرایط متفاوتی را نسبت به زوجهای دیگر ایجاد کند. چنین موقعیتی، از نظر احساسی و فیزیکی، میتواند به شرایط پیچیده ای تبدیل شود که نه تنها انتظار «بهترشدن رابطه» را برآورده نکند، که نتیجه ای کاملاً معکوس هم بدهد. سازندگان «صحنههایی از یک طلاق» متاسفانه نتوانسته اند به عمق این شرایط نفوذ کنند و لحظات خاص سوژه هایشان را ثبت کنند. جایی از فیلم و پس از حرف های کلی روزهای اول، ناگهان از طریق گفتار فیلم میشنویم که چند ماه گذشت و در این مدت «آنها دیگر کمتر همدیگر را میبینند.» و بدین ترتیب این فرصت فیلم هم برای آن که چیز ویژهای به خود اضافه کند از بین میرود.
از جنبه نمایشی، فیلم چند پلان خوب دارد مثل جایی که مریم با دوربین موبایل –و بدون اعلام انگیزهاش- از پدر و مادرش تصویربرداری میکند (فیلم چنین صحنه هایی کم دارد)، و در عوض در برخی سکانس ها بسیار طولانی و خسته کننده است (از جمله سکانس های حرفزدنهای طولانی مریم، که انگار دوربین را در جایگاه روانکاو قرار میهد، یا اجبار بیننده در شنیدن سیر تا پیاز خاطرههای آنها، و از آن طرف، باشو که میگوید در حرفزدن مشکل دارد و بیننده باید شاهد حرفنزدنهای طولانی او باشد!)
خلاصه این که، «صحنه هایی از یک طلاق» مثل یک پرونده و «مورد مطالعاتی» میماند در میان تعداد زیادی پرونده دربارهی زوجهایی که از هم جدا شدهاند. اگر، محقق یا روانکاو یا از این دست باشید، میتوانید از ماجرای شخصیتهای آن برای تهیه آمار طلاق یا چیزی شبیه به آن بهره ببرید. اما به عنوان شنونده یا بینندهی داستان، پس از مقداری کنجکاوی و بعد هم فروکش کردن آن، بعید است در هنگام، و یا بلافاصله پس از تماشای چنین فیلمی، نکتهی ویژه و متمایزی از آن به ذهن خطور کند و در یاد باقی بماند.