بلاگ هاشور

لاله زار، گذرگاه عبور نافرجام مدرنیته از مرزهای جامعه سنتی

زمستان است

درباره «زمستان است» ساخته مهرداد زاهدیان (۱۳۹۸)

لاله زار، گذرگاه عبور نافرجام مدرنیته از مرزهای جامعه سنتی

مستند «زمستان است» ساخته مهرداد زاهدیان، مستندی تحقیقی است درباره سرگذشت یک خیابان، خیابان لاله زار، که روزگاری دور یک محور مهم در تاریخ شهر بوده است. هرچند، عنوان فیلم بیننده را بیش از هر چیز به یاد شعر مشهور مهدی اخوان ثالث، با خوانش های سیاسی و اجتماعی مخصوص به خودش می اندازد، که اگر از قبل اطلاعی از موضوع فیلم نداشته و در حال انتخاب فیلمی برای تماشا باشد، چنین عنوانی بیشتر فیلمی داستانی اجتماعی را به ذهن متبادر می کند، تا فیلمی مستند، آن هم مستندی درباره یک فضای شهری، یک خیابان.

در یکی از سکانس های فیلم، دوربین به پردیس سینمایی «کوروش» در غرب تهران می رود، جایی که نام برخی از سالن های نمایش فیلم یا تئاتر آن، از نام سالن های نمایش فراموش شده لاله زار گرته برداری شده: گراند سینما، فاروس، یا مایاک. یک جور یادبود یا «نوستالژی بازی» با خاطره خیابان لاله زار.

شاید چالش اصلی فیلمی مثل «زمستان است» از همین جا بیاید: این که «خیابان لاله زار» (که به استناد نظرات منعکس در خود فیلم، چیزی حدود ۷۰ سال از روزهای اوجش فاصله گرفته) چه جایگاهی در تجربه یا خاطرات شهری و فرهنگی نسلی دارد که فیلم ها و تئاترهایش را در پردیس های نمایشی می بیند، گردش و خریدش را در مراکز خرید مدرن و غول آسا انجام می دهد، قرارهایش را در کافه ها و رستوران های پراکنده در شهر می گذارد، و علاوه بر همه این ها، بسیاری از فعالیت های شهریش را، به دلایل شرایط اجتماعی، از اساس نمی تواند در شهر انجام دهد و ترجیح می دهد که هر چه سریع تر از خیابان به خانه برسد؟

شاید نتیجه مهمی می داد اگر که در همان سکانس تصویربرداری شده در پردیس سینمایی کوروش، مشابه یکی از همان نظرسنجی های کلیشه ای تلویزیونی، که گزارشگر در خیابان جلوی مردم را می گیرد و از آن ها سوال می کند، برگزار می شد و ایشان در برابر این سوال قرار می گرفتند که چه قدر از «خیابان لاله زار» می دانند؟ و چه تعداد از ایشان اطلاع دارند که در زیر وضعیت امروزی خیابان لاله زار به عنوان مرکز فروش چراغ و لوستر و تاسیسات برقی، لایه شگرفی از داستان و تاریخ شهر مدفون است؟

از آن جایی که پاسخ این سوال، به احتمال زیاد پاسخی ناامیدکننده خواهد بود، این سوال به وجود می آید که اساسا مخاطب فیلمی مثل «زمستان است» چه کسی است؟ این که آیا کسی که از «لاله زار» چیزی نمی داند، به تماشای این فیلم خواهد نشست؟ یا این که اگر فیلم را ببیند، در جستجوی آن «لاله زار» بر خواهد آمد؟

«زمستان است» فیلمی است که برای ساخت آن تلاش زیادی صورت گرفته، تحقیق مفصلی در اسناد مکتوب و شفاهی در رابطه با موضوعش انجام شده (فیلم برنده جایزه بهترین پژوهش و بهترین کارگردانی از یازدهمین جشن مستقل سینمای ایران شده است)، و مهرداد زاهدیان به طور مشخصی دغدغه هویت و ارزش های قدیمی و تاریخ شهر را دارد.

در ۸۰ دقیقه زمان فیلم، کارگردان ضمن بیان تاریخچه «باغ لاله زار» در خارج از تهران ناصری و سپس شکل گیری خیابان لاله زار در دل آن، نام هایی را از دل گرد و غبار به بیرون می آورد و به بیننده یادآوری می کند که هر کدامشان بار زیادی در تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران دارند: تماشاخانه تهران، مدرسه دارالفنون، چاپخانه فاروس، گروه تئاتر ملی، سینما متروپل، گراند هتل و… نام هایی که همه آن ها با نام لاله زار گره خورده اند و فیلمساز این را به تصویر می کشد که چگونه لاله زار، گذرگاه عبور نافرجام مدرنیته از مرزهای جامعه سنتی بود و چگونه و پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، که آن را می توان شروع تبدیل عوام زدگی به گفتمان غالب اجتماعی دانست، چراغ لاله زار هم رو به خاموشی رفت.

چنین فیلمی، فارغ از ضعف هایش، باید که دیده شود و به کار آید. و کارآمدی اش در این است که در بیننده اش شور و شوق این را به وجود آورد که در زندگی امروز، چنین فضایی را در شهر جستجو و مطالبه کند. و اگر مسئولیتی دارد، از آن بهره ببرد تا چنین فضایی را احیا کرده، یا ایجاد نماید. اما این نقطه، آن جایی است که یأس و دلسردی سایه اش را بر موضوع گسترده می کند.

در پایان فیلم، نام پیروز حناچی به عنوان تهیه کننده فیلم بر صفحه نقش می بندد. پیروز حناچی، شهردار سابق تهران، که از قضا در زمان ساخته شدن این فیلم (۱۳۹۸) نیز شهردار تهران بوده است. البته که حمایت ایشان و تهیه چنین فیلمی قابل تقدیر است، اما در عمل، در زمان هیچ یک از شهرداران تهران، کاری اساسی برای احیای فضاها و محورهایی واجد ارزش تاریخی، به ویژه در منطقه ۱۲ تهران (همان محدوده بازار و لاله زار و توپخانه و…) صورت نگرفت. یا مشکلات ترافیکی باعث شد که خرده کارهایی انجام شود (مثل پیاده راه و سنگفرش کردن میدان گلوبندک و ورودی بازار تهران)، یا سطح یک فضای شهری به حد مبتذل و نازلی از تعدادی دکه ساندویچ فروشی که جلویشان سنگ فرش است و اتومبیل ها هم از بین دکه ها و ساندویچ خورها گاز می دهند و می روند (ورودی خیابان ۳۰ تیر) تنزل پیدا کرد.

«زمستان است» پایان درخشانی دارد: فیلمساز مثال خیابان «استقلال» در استانبول ترکیه را به بیننده اش گوشزد می کند (دقیقا به عنوان فضایی که به احتمال زیاد بسیاری از بینندگان فیلم آن را در سفرهای خود بیشتر از فضاهای شهری ایران تجربه کرده اند و لذت برده اند)، و خاطر نشان می کند که «تقدیر»، فضایی را به «لاله زار» بدل می کند و «تدبیر» و دستیابی نسل جدید به ارزش های قدیم، نتیجه اش می شود خیابان «استقلال». و سپس، فضای خالی و غمگین لاله زار در شبهای اکنونش را می بینیم، که هیچ نشانی از آن لاله زاری ندارد که روزگاری دور، مجید محسنی در پیش پرده خوانی هایش برایش خوانده بود: «شبهای لاله زار، می رفتم از کنار، دیدم مادماوزل شیکی… تا که او را دیدم، سر تا پا لرزیدم…»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *